قلم را لختی بر وی بگریانم
در نکوداشت استادم دکتر عباس بهنیا
سرانجام پس از پنجاه سال آشنایی و سیسال شاگردی، استادم دکتر عباس بهنیا ادیب و پژوهشگر و معلم راستین روزگار ما، سحرگاه شنبه ٢٧ شهریور روز شعر وادب فارسی جان پاک خود را از پیش چشمهای نشسته به اشک حسرت ما به ملکوت اعلی برد.
استاد بهنیا مردی خودساخته بود که کار فرهنگ و آموزش را از آموزگاری و مدیری در برزک (روستای وقت ِ کاشان ) در آغاز دهه چهل شمسی آغاز کرد و بعد با کوششی برآمده از ذوق وارد دانشگاه تهران شد و کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را از آنجا دریافت کرد.
بهنیا در حالی که با شور و شوقی خاص ِ معلمان کمتعداد و پرآوازه این سرزمین؛ نامش در دبیرستانها به نیکی در جریان بود و در مباحثی مناقشهانگیز مانند دستورزبان سخنش فصلالخطاب شمرده میشد، به دانشگاه آزاد اسلامی پیوست و توانست بر اساس اندوختهای که از پیش و صرفا بر اساس علاقه فراهم کردهبود، در دانشگاه به آسانی تدریس کند. برای آن که فرق کار دبیرستان و دانشگاه بیشتر نمود یابد عرض کند که در دبیرستان از هر شاعری چون رودکی و ناصرخسرو و حافظ و سعدی نهایتا یک شعر خوانده میشود ولی در دانشگاه بایست بخشهایی عمده از دیوان ایشان را در یک عنوان درسی تدریس کرد.
استاد با همین رویکرد و انگیزه و توانایی توانست وارد دوره دکتری ادبیات فارسی شود و بدین ترتیب چراغ راه دهها بل صدها تن از کسانی شد که به شوق تاثیرپذیری از استاد، در یک مرحله نایستادند و تا مدارج عالی استادی دانشگاه پیش رفتند.
در این مجال اجازه میخواهد به چند ویژگی ممتاز دکتر بهنیا اشاره کند:
یکی این که بهنیا نخواست و اجازه نداد که در یک مرحله علمی و اداری متوقف شود و به عبارتی آسانترین کار را برنگزید و راه را با همه دشواری و صعوبت پیمود و بارها و بارها همین تجربه را به شاگردان خود دلسوزانه منتقل میکرد.
دیگر این که بهنیا در همه مراحل شغلی و تدریس به مرور ِ کتابهای معمول درسی بسنده نکرد و همیشه تا اواخر عمر در کار خرید و البته خواندن کتابهای گوناگون مرتبط با تخصص خود بود و هیچگاه نخواست به قول معروف از شاگرد خود در درس یکشب پیش باشد. اکنون کتابخانه ایشان یکی از ذخایر نفیس در کاشان است.
نکته دیگر این که دکتر بهنیا دوست میداشت علاوه بر تدریس از دیگر ظرفیتهای پیشه بیمانند معلمی بهره بگیرد؛ سرودن شعر، تصحیح کتاب، حاشیهنگاری برمتون ادبی و شرح آنها از کارهایی است که در شخصیت بهنیا پیش از تدریس در دانشگاه هم البته نهادینه شدهبود و اگر یادداشتهای ایشان که تا روزهای آخر و مدد دستگاه اکسیژنساز نوشته میشد، منتشر شود قطعا شایان استفاده است.
برای دکتر بهنیا احترام نهادن به استاد و ذکر خیر ایشان آنقدر مهم بود که با شیرینبیانی خاطرات خود از ایشان را میگفت به گونهای که گاهی انسان ترغیب میشد سر صحبت را بازکند و بگوید از استادانی چون دکتر معین و فروزانفر و سعید نفیسی و دکتر صفا و… تعریف کنید.
فراموش نمیکنم خاطره راهنماییشدن علامه شعرانی از سوی دکتر صفا رییس دانشکده ادبیات را به کلاس یکبار از استاد بهنیا شنیدم ولی بارها بحث را به سمتی میبردم که این خاطره را با آن لحن سراسر احترام و شوق تعریف کنند.همچنین سوکواریشان برای استاد هم برای ما درس بود. فراموشم نمیشود که در سال ۶٨ در فراق استاد دکتر ساداتناصری مدتها پریشان و درهمشکسته مینمودند.
برای این معلم فقیر حقیر خاکآلود ادبیات فارسی که نخستین کلاس عمر دانشگاهیام عصر شنبه ٣٠ مهر ١٣۶٧ در درس رودکی با دکتر بهنیا بودهاست و چهار روز پیش از رفتن بیبازگشت استاد به بیمارستان تلفنی با ایشان درباره تاریخ بیهقی سخن میگفتیم، روشن و شایان گفتن است که شیوه تدریس و نگاه به زوایا و خبایای متن ادبی و بیرون کشیدن نکات ناب از بیتها، عالیترین هنر معلمی استاد بهنیا بود( به گونهای که برخی استادان نامدار چون دکتر شمیسا در جایجای آثار خود در پاورقی گفتهاند که این نکته از اشارات استاد بهنیا از فضلای کاشان است) و البته این هنر در قابی از سماحت و دوستی و برکشیدن شاگرد، بیغبار بخل و کینه و کدورت بر دیوار عمر هشتاد و سه ساله ایشان زینتفزای جامعهای بود و هست که نگاهها به معلمی عاری از احترام و سرشار از شعارهای تکراری است و امیدها برای تکرار چنین کسان درحال رنگباختن است.
یکم مهر ١۴٠٠
شب هفت ارتحال استاد
عبدالرضا مدرس زاده – پژواک روشنگری
نظرات بسته شده است، اما بازتاب و پینگ باز است.