جای پای «شاگردان شریعتی» بر «اقتصاد ملی»
به مناسبت سالروز در گذشت دکتر علی شریعتی در سال ۵۶
دکتر صادق ظفری
شریعتی، صاحبان صنایع بزرگ و بورژوازی صنعتی رو به رشد ایران طی دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی را به «گرگ خون خوار»، «روباه مکار»، «موش سکهپرست» و «خوک کثیف» تشبیه می کرد که «کارش به این و آن چنگ زدن و لگد پراندن و گاز گرفتن و فریب دادن و پامال کردن و خود جلو افتادن و ربودن و گریختن و انباشتن» است!!!
این خطابه های آتشین در زیر گنبد آبی حسینه ارشاد و از زبان آوانگاردترین روشنفکر دینی سالهای نهضت انقلابی، زمانی طنین انداز بود که به دنبال سرمایهگذاریهای هنگفت دولتی، در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۵، دست کم به استناد آمارهای داخلی و خارجی، تغییرات اساسی در صنعت و اقتصاد ایران ایجاد شده بود. شمار کارخانههای کوچک از ۱۵۰۲ واحد به بیش از ۷۰۰۰، کارخانههای متوسط از ۲۹۵ به ۸۳۰ و کارخانههای بزرگ از ۵ به ۱۵۹ واحد رسیده بود.
تولید ناخالص داخلی ایران در یکروند صعودی، از ۴۴ هزار میلیارد به ۲۴۲ هزار میلیارد ریال رسید. و نرخ رشد اقتصادی بین ۵ تا ۱۷ درصد در نوسان بود و میانگین رشد اقتصادی در این دوره، رقم ده و نیم درصدی را نشان میداد). در حقیقت بین سالهای ۱۹۴۶ و ۱۹۷۹، ایران به تدریج از طریق یک تغییر عمده در نظم اجتماعی و اقتصادی سنتی، از یک اقتصاد مبتنی بر کشاورزی به یک جامعه مدرن تبدیل شده بود.
اما روشنفکران چپ زده مارکسیست و مسلمان، روشنفکران دولتی سنتگرا و صد البته انقلابیون ضد سلطنت، شکوفایی اقتصادی در این برهه را حاصل وادادگی به غرب، سرمایهداری را به مثابه جریانی ضد اسلام و صنعت تازه پاگرفته در ایران را به صنعت وابسته و نظام شرک جدید تعبیر مینمودند. در نگاه روشنفکرانی همچون شریعتی، نراقی، آل احمد و البته انقلابیون رادیکال همچون مجاهدین خلق؛ طبقه نوظهور سرمایهدار ایران، نمایندگان بتپرستی و کفر و از خود بیگانگی بودند!
ضدیت با صنعت و مدرنیسم، محدود به شریعتی نبود، شاگردان او حتی در تفسیر این تفکر ضد صنعتی، گامهایی فراتر از او برداشتند. به عنوان مثال دکتر ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت مهدی بازرگان و شاگرد شریعتی نیز درباره سرمایهداری چنین می اندیشید: «آسمانخراشهایِ شرکتهای بزرگ اقتصادی که در دل کشورهای ما چون قارچهای بیقوارهای سر از زمین بیرون آوردهاند، … بتهایی هستند که در پشتشان یک باند سازمانیافته مخرب مشغول فعالیت است»!
بحران های دهه پنجاه، با این نگاه اقتصادی به سرمایه، تولید و صنعت و با سردمداری روشنفکران ضد اقتصاد، پیوند خورد و سیل خروج سرمایه و فرار سرمایهداران و کارآفرینان شدت یافت. سرمایهدارانی که نه وابسته به دربار بودند و نه از راه نامشروع کسب درآمد کرده بودند یک به یک به مصادره اموال و در خوشبینانهترین حالت ممکن یعنی به مهاجرت و ورشکستگی تن دادند و کشور در بحرا اقتصادی فرو رفت
در طول سالهای ظهور و تأثیرگذاری تفکری که معتقد بود« هر ثروتی داغی آتشین است بر پشت و پهلوی مالکش» و سرمایهداری را همچون ستونهای کفر و شرکتهای کارآفرین را مانند بتکده میپنداشت؛ از شفافیت اقتصادی، سرمایهگذاری، انتقال تکنولوژی، رقابت آزاد، دولت کارآمد خبری نبود اما اقتصادی عدالتخواه با دولتی ورشکسته و ناکارآمد و اثرات جانبی آن همچون کاهش کیفیت زندگی و درآمد سرانه، به یادگار ماند !
نگاه معیوب روشنفکران چپ زده به اقتصاد، جو انقلابی و حرکت تودهای ضد سرمایه بدان جا رسید که در سالهای پس از انقلاب، رشد اقتصادی دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی بهسان عصر طلائی غیر قابل تکرار مینمود. در سالیان پس از انقلاب که دولت در دستان شاگردان علی شریعتی بود و در دوران تأثیرگذاری اندیشه اقتصادی و سیاسی آن روشنفکر انقلابی، به حساب می آمد، مهمترین نکته ای که با شعار عدالت و حکومت مستضعفین مغفول ماند، امری نبود جز اولویت توسعهخواهی در ایران!
اکنون آیا ما از آن تفکر صنعت ستیز و آن دوران اقتصاد برانداز درس گرفته ایم؟
به راستی آیا تجربه ۴ دهه دوری از اولویت توسعهخواهی و اصول بدیهی اقتصاد کافی نیست؟
آیا تجربه بکارگیری اندیشه روشنفکران عقبمانده و ضد سرمایه، چیزی جز اضمحلال اقتصادی به بارآورده است؟
تولیدکنندگان، کارآفرینان و سرمایهداران ایرانی بایستی تا کجا از سخنان و نگاه وارونه ای که سرمایهداری را ادامه راه شیطان و استکبار میدانست ! متضرر شوند؟