شناخت کارآفرینانه
نقش ما در این فرایند انتشار اطلاعات و شناخت کارآفرینانه این است که در دیدگاه چند بخشی ار کارآفرین، (مک میلان و کاتز، ۱۹۹۲) بهنگام تلاش برای ترکیب و کسب بینشی از عملکرد این عامل و بازیگر اصلی در فرایند خلق ثروت، نقش داشته باشیم. در حال حاضر، هنوز بنظر نمی رسد که پاسخ متقاعدکننده ای برای این سوال وجود داشته باشد: چرا برخی از افراد قادرند تا فرصتهای خاص کارآفرینانه را کشف و مورد بهره برداری قرار دهند؛ درحالیکه سایر افراد نمی توانند؟
چنین ادعا شده است که دو مقوله گسترده ای از عوامل بر این احتمال که افراد خاص، فرصتهای خاص را کشف خواهند کرد؛ تاثیر گذار باشد: ۱) مالکیت اطلاعات برای شناسایی یک فرصت ضروری است؛ ۲) ویژگی شناختی برای بهره برداری از آن ضروری است ( شین و ونکاترامان، ۲۰۰۰). سپس با توجه به این معیارها، تحقیقی که در درک بهتر فرایند اطلاعات و شناخت کارآفرینانه نقش دارد؛ یک نقش مهمی در توسعه ادبیات کارآفرینی ایفا می نماید. ما همچنین معتقدیم که مطالعات کارآفرینی، بطور کامل، این احتمالاتی را که با شناخت اجتماعی، شناخت مدیریتی یا تئوری پردازش اطلاعات ارائه می شوند؛ را کشف ننموده اند. بنابراین رویکرد ما جهت تسهیل دیدگاه چند بخشی به این مسئله ویژه، سعی بر این داشته است تا مقالاتی را گزینش نماید که بطور موثرتری کارایی این تئوریها در تشریح عملکرد کارآفرینان بعنوان اشخاص کلیدی در فرایند کارآفرینی را موجب می شوند.
ما معتقدیم که آثاری که در این مسئله خاص به چاپ رسیده اند؛ پیشرفت چشمگیری را در گستردن مطالعه نقش کارآفرین در راه اندازی سرمایه گذاری جدید را منعکس می نمایند. و ما همانطوریکه اغلب در مراحل اولیه از توسعه یک جریان تحقیقاتی روی می دهد؛ در می یابیم که در حال حاضر، این پیشروی تاحد بیشتری این حوزه و گستره را با تعهد بالاتری تعریف می نماید. برای مثال ما مشاهده می نماییم که تحقیق پذیرفته شده جهت چاپ در مورد این مسئله خاص، ممکن است تا حد گسترده ای به ۱) آن مقالاتی که مبنایی را برای تحقیقات گذشته درباره کارآفرینی تعریف می کنند و بر مبنای آنها شکل می گیرند؛ و ۲) آن مقالاتی که تا حد بیشتری طرح کلی افق تحقیقاتی شناخت کارآفرینی را ترسیم می نمایند؛ گروه بندی شود. و بدلیل اینکه تعداد مقاله های پذیرفته شده در یک مجموعه دوجلدی قرار می گیرند؛ ما باید آنها را در این دو گروه بندی ارائه دهیم.
ما در این جلد اول از این مسئله خاص، گروه بندی اول را گزارش می نماییم: مطالعاتی که مبنای تحقیقات کارآفرینی گذشته را تعریف می نمایند و بر مبنای آن ساخته می شوند. گروه بندی دوم در جلد دوم ظاهر می شود: مقالاتی که بدنبال توسعه افق تحقیقاتی هستند و به پیشنهاد یک طرح تحقیقاتی آینده در حوزه تحقیق بر روی شناخت کارآفرینانه، کمک می نمایند. بنابراین ما در این مقدمه از جلد ۱ در ابتدا به مبنای تحقیقاتی می پردازیم که درک کنونی ما از نقش کارافرین در راه اندازی سرمایه گذاری جدید، بر مبنای آن شکل می گیرد.
کارآفرین و تشکیل سرمایه گذاری جدید
در محدوده تاریخچه چند بخشی کارآفرینی، تئوری که روابط بین کارآفرین و شکل گیری سرمایه گذاری جدید (تشکیل بنگاه اقتصادی) را تشریح نماید؛ از چندین بستر، ناشی می شود: اقتصاد، روان شناسی شخصیت و استراتژی. هر یک از این رویکردها، نقش خود را دارد ولی هر کدام نقص ها و کمبودهایی دارد.
اول اینکه برای مثال، تئوری اقتصاد کارآفرینی، نقش کارآفرین را ، در تشکیل سرمایه گذاری (بنگاه اقتصادی) جدید می بیند ( لو و مک میلان، ۱۹۸۸؛ راملت ۱۹۸۷، شومپیتر ۱۹۳۴)که بوضوح یک رویکرد نتیجه گرایی را برای درک شکل گیری سرمایه گذاری جدید، بنا می نهد. بهرجهت، همچنان برای عملیاتی سازی موثر به جریان اقتصادی نیاز است. برای مثال، مقالاتی که تئوریهای اقتصاد کارآفرینی را تایید می نمایند؛ اغلب انجام تست های تجربی را به تحقیقات آینده واگذار می نمایند (Baumol, 1993; Bull & Willard, 1993) . و درحالیکه تئوریهای اقتصادی در کمک به شناسایی آنچه که کارآفرین است و به چه هنگامی آن رخ می دهد؛ مفید است؛ چندان در کمک به تشریح سوالات جزیی تر درباره چرا و چگونگی، مفید نبوده اند.
دوم اینکه ، در طول ۳۵ سال گذشته، تحقیق در مورد ویژگیها یا مشخصات (کارآفرینان) (Coulton & Udell, 1976; McClelland, 1965; McClelland, 1968) در تلاش بوده است تا شخصیت کارآفرینانه را بعنوان یک جز مهمی در شکل گیری سرمایه گذاری جدید تشریح نماید؛ و توجه مورد نیاز برای نقشی که خود افراد در فرایند کارآفرینانه دارند را به آنها مبذول دارد. اما در کل تلاش برای جداسازی خصیصه های روان شناختی یا جمعیت شناختی که در همه کارآفرینان معمول هستند یا منحصر به کارآفرینان هستند؛ بدلیل برآیندها و نتایج ضعیف، تایید نشده یا با شکست روبرو شده اند. در این نقطه از زمان، محققانی که در ادبیات کارآفرینی موجود، دستی دارند؛ قادر نبوده اند تا مجموعه واحدی از ویژگیهای شخصیتی که کارآفرین را توصیف می نماید؛ گزارش نمایند (Brockhaus & Horowitz, 1986; Sexton & Bowman-Upton; Shaver, 1995).
سوم اینکه بعنوان برآیندی از تحقیقات مدیریت استراتژیک، در طی ۱۵ تا ۲۰ سال گذشته، توجه بر این بوده است که چگونه خود عملکرد سرمایه گذاری توسط کارآفرین تحت تاثیر قرار می گیرد. این جریان تحقیقاتی ممکن است رویکرد سرمایه گذاری جدید نامیده شود و در پیوند و مرزبندی تحقیق کارآفرینی بنسبت تحقیق در مدیریت استراتژیک، بسیار مفید باشد (Herron, 1990; Kunkel, 1991; McDougall, 1987; Sandberg, 1986; Shane & Venkatraman, 2000). بهرجهت، تا وقتی که هرون (Herron, 1990) تشریح کرد که مهارت کارآفرینانه و میل به مهارت با عملکرد سرمایه گذاری جدید مرتبط هستند؛ تلاشهای پیوسته محققان در جریان عملکرد سرمایه گذاری جدید برای ارتباط خصیصه های افراد کارآفرینانه با عملکرد (Cooper, Willard, & Woo, 1986; MacMillan & Day, 1987; Sandberg, 1986) با موفقیت کمی به نتیجه رسید.
بعلاوه علیرغم این چالش های تحقیقاتی، شاغلان و سرمایه داران سرمایه گذار (مخاطره آمیز) همواره به افرادی توجه دارند که تشکیل بنگاه اقتصادی از عوامل مهم در موفقیتشان محسوب می شوند (Hall & Hofer,1993; Herron,1990; Sandberg, 1986; Shane & Venkatraman, 2000; Shuart & Abetti, 1990) بنابراین عملکرد حقیقی در محدوده جامعه کارآفرینی از بیشتر تحقیقات گزارش شده تا به زمان حال متفاوت است و بنابراین همواره به رویکردهای جدیدی که نقش کارآفرین در تشکیل بنگاه اقتصادی جدید را تشریح می نماید؛ نیاز است.
ورود شناخت های کارآفرینانه
رویکرد شناختی، ذره بین های مفیدی به ما می دهد که از طریق آنها می توانیم پدیده های مربوط به کارآفرین را مورد بررسی قرار دهیم و به یکسری از مسائلی بپردازیم که تا کنون چندان موفق به کشف آنها نشده ایم. همانطوریکه پیش از این گفته شد، علیرغم سرخوردگی محققان با رویکرد خصیصه های کارآفرینی که در دهه ۱۹۸۰ آغاز شد و همچنان در دهه ۹۰ ادامه داشت؛ این ایده بنیادین که کارآفرینان اعضای یک گروه همگنی هستند که تا حدی منحصر بفردند؛ از بین نرفته است. خود کارآفرینان، نویسندگان مشهور مطبوعات و نیز آنهایی که با کارآفرینان کار کرده اند؛ دائما یافته های اخیر را که رویکرد خصیصه ای را رد می کند را نادیده می گیرند و آشکارا این ایده را مفروض می دارند که یگانگی کارآفرینانه ای در میان افراد وجود دارد. و در مشاهدات ما تا وقتی که دید شناختی پدیدار شد؛ آن تا حدی طعنه آمیز بود که محققان کارآفرینی نمی توانستند آشکارا دلایل سیستماتیکی برای یگانگی کارآفرینان را شناسایی نمایند؛ درحالیکه آنهاییکه در جهان کارآفرینی غوطه ورند؛ می دانستند که این افراد تا حدی متمایز بودند.
اظهارات دیدگاه شناختی کارآفرینی، یک تغییر تازه ای را نشان می دهد: ایجاد یک رویکرد نظری و تجربی قابل اندازه گیری ، بلحاظ سیستماتیکی، نقش افراد در فرایند کارآفرینانه را تشریح می نماید. ما بر مبنای تحقیقی که برای آمادگی این مسئله خاص، مورد بازنگری قرار دادیم؛ گزارش می نماییم که دیدگاه شناختی، ممکن است که بخوبی بعنوان یک ابزار موثری در کشف و تشریح این پدیده هایی در محدوده تحقیق کارآفرینی که پیش از این تشریح نشده اند؛ عمل نماید.
بنابراین تحقیق گزارش شده در مورد این مسئله خاص، مجموعه ای در متن تحقیق شناختی کارآفرینانه است که هم جنبه های مثبت و هم جنبه های منفی شناخت کارآفرینانه را مورد بررسی قرار داده است. برای مثال، اظهار شده است که تعدادی از برآیندهای منفی شناخت کارآفرینانه در محیطهای کارآفرینانه ای رخ داده است که با بار اضافی اطلاعات، عدم اطمینان بالا یا تازگی، احساسات قوی، فشار زمانی، و خستگی، توصیف می شود. اینها شامل تفکر موقعیتی، تاثیر الهامات، تعصبات نسبت به خود، استدلال غلط برنامه ریزی و توجیه خویشتن (Baron, 1998)؛ اطمینان بیش از حد یا خطای نمایندگی، (Busenitz & Barney, 1997) و اطمینان بیش از حد، توهم کنترل و باور گمراه کننده نسبت به تعدادی از قوانین، می شود (Simon, Houghton, & Aquino, 2000). برخی از نتایج مثبت شامل تصمیماتی جهت راه اندازی بنگاه اقتصادی از طریق کاربرد مکانیزم های شناختی همانند اسناد تخصصی می شود (Mitchell, 2000).
سپس بویژه دیدگاه شناخت کارآفرینانه به ما پیشنهاد کمک در درک این را می دهد که چگونه کارآفرینان فکر می کنند و چرا آنها یکسری از چیزهایی را که انجام می دهند؛ انجام می دهند؛ و با انجام چنین کاری، یک استدلال نظری و قابل اندازه گیری را برای چنین تمایزاتی فراهم می آورد. بطور متفاوتی اظهار شده است که بهنگامی که فردی به پدیده های کارآفرینی علاقه دارد؛ حال بنظر می رسد برای محققان ضروری باشد تا بطور معتبری نقش افراد کارآفرین را مورد بررسی قرار دهند و دیدگاه شناختی، یکسری از دستگاههای تحقیقاتی ضروری برای انجام چنین کاری را فراهم می آورد. بنابراین ما نه بدلیل یکسری پیشرفتهای قبلی بلکه بخاطر شکاف بزرگی که همچنان وجود دارد و ما منتظر پر شدن آن هستیم که پس از آن می توانیم به گستره ای از پیشینه چند وجهی تحقیق کارآفرینی با کاربرد ابزار مربوطه از اصول شناختی به آنها بپردازیم؛ شاهد افزایش تحقیق کارآفرینانه با یک مبنای شناختی هستیم.
تعاریفی برای تحقیق شناختی کارآفرینانه
با فرض حمله تحقیقاتی اخیر برای درک اینکه کارآفرینان چگونه فکر می کنند و تصمیم می گیرند؛ به توسعه تعاریفی برای یکسری مباحثی از فرضیات مربوطه، نیاز داریم. ما در این مقاله، اصطلاح شناخت های کارآفرینانه را دنبال می نماییم. برای دستیابی به معنی ترکیبی این دو کلمه، ما حوزه و محدوده هر کدام را بطور جداگانه ای در نظر می گیریم.
کارآفرینانه. یک روش برای درک کارآفرینی این است که آن را فصل مشترک یا ارتباط افراد یا تیم ها، فرصت، و حالات سازماندهی، در نظر بگیریم (Busenitz, 2003). در اصل می توان کارآفرینی را بعنوان افراد یا تیم ها، خلق کارهایی همانند محصولات و خدمات، برای سایر افراد در یک جایگاه بازار دید (Mitchell, 2002). بعبارت دیگر، کارآفرینی درباره افرادی است که فرصتهایی را ایجاد می کنند که دیگران نمی کنند و آنهایی که تلاش می نمایند تا از طریق حالات مختلف سازماندهی، بدون توجه به منابعی که در حال حاضر تحت کنترل هستند؛ از آن فرصتها بهره برداری نمایند (Stevenson & Jarillo).
شناختها. شناخت و روان شناسی شناخت در رابطه با مطالعه ادراکات ، حافظه و تفکر افراد است (Estes, 1975). شناختها بعنوان همه فرایندهایی تعریف شده است که داده های احساسی در آن تبدیل می شوند؛ کاهش می یابند، پیچیده می شوند، ذخیره می شوند؛ بهبود می یابند و مورد استفاده قرار می گیرند (Neisser, 1967). بهنگامی که محققان شروع به تشخیص محدودیتهای رویکرد رفتارگرایی اولیه نمودند (Skinner, 1953; Watson, 1924) روان شناسی شناخت ظهور یافت تا به تشریح فشارهای ذهنی کمک نماید که در درون افراد بهنگامی که آنها با سایر افراد و محیط دورو اطراف تعامل دارند؛ روی می دهد. توسعه تئوری شناخت اجتماعی بویژه با مدیریت این مقوله های فرعی از مسائل دنبال می شود: آنهایی که به تشریح و توصیفی از رفتار فرد نیاز دارند بهنگامی که آن با تعامل شخص- محیط شکل می گیرد. تئوری شناخت اجتماعی در نظر می گیرد که افراد در یک وضعیت کامل یا پیکره ای از نیروها قرار دارند که با دو جفت از عوامل تشریح می شوند: یکی بودن شناخت و انگیزه، و دیگری بودن شخص در وضعیتی (Fiske & Taylor). برای مثال، تئوری شناخت اجتماعی، ایده ساختار دانش را معرفی می نماید: مدل های ذهنی ( شناختها) که بگونه ای ترتیب می شوند تا تاثیرگذاری شخصی را در وضعیتهای مفروضی، ارتقا بخشند. بنابراین درجاییکه کارآفرینی از افراد و تیمهایی تشکیل می شود که برای سایر افراد در یک محیط بازار، کار ایجاد می نمایند؛ مفاهیم گسترده در روان شناسی شناختی بطور فزاینده ای بعنوان ابزار مفیدی برای کمک به تحقیق پدیده های کارآفرینانه، درک می شوند.
شناختهای کارآفرینانه. تعریف ما از شناخت کارآفرینانه از تحقیقی شکل می گیرد که در بالا تشریح شد. ما شناخت کارآفرینانه را بصورت زیر تعریف می نماییم: شناخت کارآفرینانه، ساختار های دانشی هستند که افراد برای ارزیابی، انجام قضاوت یا گرفتن تصمیماتی که نیاز به ارزیابی، خلق بنگاه اقتصادی و رشد دارد؛ آنها را بکار می گیرند. بعبارت دیگر، تحقیق در شناخت کارآفرینانه درباره درک این است که چگونه کارآفرینان مدل های ساده سازی ذهنی را بکار می گیرند تا اطلاعات غیر مرتبط را در کنار هم قرار دهند؛ که به آنها در شناسایی و اختراع محصولات و خدمات جدید و گردآوری منابع مورد نیاز برای شروع و رشد کسب و کار، کمک می نماید. ما این تعریف را بعنوان یک نکته مفید آغازینی برای کار در این زمینه پیشنهاد می کنیم؛ چرا که آن تفکر و مسائل ادراکی که توسط روان شناسان شناختی توسعه یافته اند؛ را تلفیق می نماید؛ در عین حال محدوده تحقیق کارآفرینی را درک می نماید.
متن حاضر
توسعه تحقیق شناخت کارآفرینانه، یک تاریخچه نسبتا کوتاهی دارد.
آن از اوایل نیمه دهه ۱۹۹۰ بود که اصطلاحات شناخت های کارآفرینان (Bird, 1992) و شناخت کارآفرینانه (Busenitz & Lau) رواج یافت و تحقیق بر روی شناخت کارآفرینانه آغاز شد. برای مثال، برخی از تحقیقات اولیه مستقیم در شناخت های کارآفرینانه در محدوده های تعصبات شناختی و مطالعات اکتشافی در تصمیم گیری استراتژیک ، Busenitz, 1992) و در ادراک امکان پذیری و مطلوبیت، رفتار برنامه ریزی شده و تاثیرگذاری مستقل، انجام گرفته بود (Kruger, 1993; Kruger & Carsrud, 1993; Kruger & Dickson, 1994). نزدیک به همان زمان، ساختار شناختی کارآفرینانه در ابتدا برای تشخیص کارآفرینان از افراد غیر کارآفرین، بکار گرفته شده بود (Mitchel, 1994). سپس پالیچ و باگبی (Palich and Bagby, 1995) تئوری شناخت را برای تشریح ریسک پذیری کارآفرینانه بکار بردند و میتچل و چستین (Mitchell and Chesteen, 1995) تشریح نمودند که چگونه یک فن آموزش کارآفرینانه شناختی، برتر از رویکرد سنتی ” تنها طرح کسب و کار” برای آموزش تخصص کارآفرینانه بود.
موج بعدی تحقیق شناخت کارآفرینانه توسط بارون (Baron, 1998) صورت گرفته بود که در نظر گرفتن چندین مکانیزم شناخت همانند تفکر موقعیتی (counterpart thinking)، روش تخصیصی، برنامه ریزی اشتباه و توجیه خویشتن، ممکن است در تشریح اینکه چرا کارآفرینان چیزایی را که انجام می دهند را انجام می دهند؛ موثر باشد. سپس مک گرف و سیمون، هوگتون و آکوییننو (McGrant, 1999; and Simon, Houghton and Aquino, 2000) تحلیلی هایی را از اینکه چگونه خطاهای شناختی همانند اطمینان بیش از حد، توهم کنترل و باور نادرست به قوانین معدود و غیره، چنین پدیده هایی را بعنوان ایجاد گزینه های حقیقی برای کارآفرینان شکل می دهد؛ را فراهم می آورد. در حال حاضر، بوسنیتز و همکارانش (Busenitz and Wright et al; 2000; Alvarez & Busenitz, 2001) مدل های شناختی را برای تشریح این بکار می گیرند که چگونه منطق اکتشافی که بنظر می رسد در کارآفرینان قوی تر باشد؛ به تشریح اینکه چگونه کارآفرینان فکر می کنند و تصمیمات استراتژیک می گیرند؛ کمک می نماید و میشل (, ۲۰۰۰ Mitchell) ساختار شناخت کارآفرینان را برای تشریح تصمیمات خلق بنگاه اقتصادی در عرض بسترهای فرهنگی را بکار گرفته است. اخیرا ساختار شناختی تا حد بیشتری برای تشریح پیچیدگی شناختی در توسعه اقتصادی بومی و کسب و کار خانوادگی، توسعه یافته است (به ترتیب Mitchell & Morse, 2002; Mitchell, Morse & Sharma).
مقالات مربوط به این مبحث
این مقالات از نویسندگان یا تیمی از نویسندگان در پنج کشور بدست آمده است. و چهل و هفت محقق دعوت ما برای انجام بازنگری را پذیرفتند.
در اولین مقاله با عنوان ارتباط بین تعصبات، ادراکات اشتباه و معرفی محصولات پیشتاز: بررسی تفاوتها در متن های تصمیم جهت سرمایه گذاری” مارک سیمون و سوزان هونگتون، یک بازنگری را از بستری فراهم می دارد که برای تصمیم گیری جهت پیشتاز بودن کاربرد دارد و برای انجام چنین کاری،یک مدل ادراکی را از فرضیاتی توسعه می بخشد که متغیرهای متن اطلاعات را با متغیرهای فرایند جستجوی اطلاعات پیوند می دهد. سپس مشخصات و خصیصه های فرایند جستجوی اطلاعات با تعصبات شناختی توهم کنترل، مرتبط می شوند. بعلاوه این تعصبات با سایر تفکراتی که مستقیما با تصمیم جهت پیشتاز بودن، مرتبط است؛ پیوند می خورد. اینها شامل برآورد بیش از حد تقاضا، دست کم گرفتن واکنش رقبا و قضاوت نادرست درباره نیاز به دارایی های مکمل، می شود. درحالیکه تحقیقات گذشته، تعصبات شناختی را مورد بررسی قرار داده است؛ آن بطور کامل روابط جزیی بین موارد خاص ساختارهای تحقیق کارآفرینانه در یک متن خاص مثل تصمیم برای پیشتازی را بیان نکرده است.
در دومین مقاله درباره این مسئله خاص با عنوان ” ارزیابی فرصت تحت شرایط پر ریسک”: فرایند های شناختی کارآفرینان: هین تات که، ماو در فو، و بون چونگ لیم (Hean Tat Keh, Maw Der Foo, and Boon Chong Lin) بطور تجربی تاثیرات تعدیل کننده درک ریسک بر رابطه میان چهار ساختار رویکرد شناختی و ارزیابی فرصت را مورد بررسی قرار می دهد. این مطالعه، یک تکثیر و بسطی از مقالات سیمون، هوگتون و آکویینو (Simon, Houghton, and Aquino) است که یک تحلیل رگرسیون و یک نمونه ای از ۷۷ کارآفرین فرصت گرا (سریالی) را از یک آماری از ۵۰۰ شرکت سرمایه گذاری کوچک و متوسط، در سنگاپور، بدست آورد . چنین دریافت می شود که تعصب شناختی ” اعتقاد به قوانین معدود” ارتباط مستقیم مثبتی با ارزیابی فرصت دارد؛ درحالیکه تاثیر مثبت توهم کنترل از طریق درک ریسک کاملا در میان قرار می گیرد. این یافته ها هم کارهای تحقیقاتی پیشین انجام گرفته از نمونه ای از دانشجویان مدیریت اجرایی را توسعه می بخشد و همچنین نیاز به بررسی شناخت کارآفرینانه در متن خود را پیشنهاد می دهد.
در مقاله سوم با عنوان ” مخترعان و تشکیل بنگاه اقتصادی جدید: تاثیرات تاثیرگذاری مستقل و تفکر متاثر” گیدون مارک من، دیوید بالکین و رابرت بارون (Gideon Markman, David Balkin and Robert Baron) بررسی تجربی خود از تفاوتهای بین تاثیرگذاری مستقل و تفکرات متاثر کارآفرینان و افراد غیرکارآفرین فنی را گزارش می نمایند. مولفان با بکارگیری یک طرح روش شناختی، یک نمونه تصادفی از ۲۱۷ دارنده امتیاز ابزار پزشکی صادره در سال ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ را بکار بردند تا روابط فرضی آنها با یک گروه همگنی از کارآفرینان با یک گروه مقایسه معتبری که با محدوده فنی، تجربه و زمان مطابقت دارند را مورد بررسی قرار دهند. در تحلیل مانوا بعد از کنترل سن، تحصیلات رسمی و تعداد امتیازات، تفاوتهای شناختی با معنا در تاثیرگذاری مستقل ، مشاهده شده اند. هم اندازه گیری های کمی و هم کیفیت از تفکر متاثر (تاسفی) ، انجام گرفتند و درحالیکه چنین دریافت شد که تعداد کامل پشیمانی ها و تاسف ها در بین دو گروه مطابقت دارد؛ ماهیت و بزرگنمایی تاسفات، متفاوتند.
دین شفرد و نوریس کروگر (Dean Shepherd and Norris Krueger) در چهارمین مقاله با عنوان ” یک مدل قصد محوری از شناخت اجتماعی تیم های کارآفرینانه” یک مدل ادراکی را از قصد کارآفرینانه شرکت بر مبنای تئوری رفتار برنامه ریزی شده آزجن، توسعه می بخشد که از یک دیدگاه شناخت اجتماعی به بررسی و تفسیر پیشتازان مهم در کارآفرینی شرکت کمک می نماید و ” جعبه سیاه” قصد افراد پیشتاز را تا حدی باز می کند.بر این فرض است که قصد کارافرینانه شرکت بر مبنای آثار اولیه کروگر، یکی از نقشهای امکان پذیری و مطلوبیت کارآفرینانه باشد. فرض بر این است که تجربه کارافرینانه ای که از تخصص حرکتی، بازخور،آموزش و یادگیری نیابتی بدست می آید؛ بر تاثیرگذاری جمعی تاثیر بگذارد که یکی از ملاحظات اساسی در ارزیابی امکان پذیری است. این مقاله به بسط دیدگاه شناختی کارآفرینان به سطح تحلیلی تیم یا یک گروه، کمک می نماید و بعلاوه به مسائل انسان نگاری و اندازه گیری، توجه می نماید.
درنهایت الیزابت گیت وود، کلی شیور ، جوشا پاورز و ویلیام گارتنر در مقاله خود با عنوان ” احتمال کارآفرینانه، تلاش وظیفه ای، عملکرد”یک طرح تجربی اینترنت محوری را بکار می گیرند که به دانشجویان دوره لیسانس نیاز دارد تا تاثیر احتمال عملکرد کارآفرینان بر انگیزش اشخاص را مورد بررسی قرار می دهدتا در نقش کارآفرینانه خود ثابت قدم بماند. چنین دریافت می شود که بازخور (مثبت یا منفی) بر توانایی کارآفرینانه، که قبل از وظیفه ارزیابی نمونه کارآفرینی داده می شود؛ بر اندازه گیری عینی تلاشهای وظیفه ای یا ارزیابی کیفی مستقل عملکرد وظیفه ای – برای مردان یا زنان تاثیری نداشته باشد. بهرجهت چنین دریافت شده بود که بازخور مثبت بر امکان راه اندازی کسب و کار در آینده تاثیرگذار باشد. در این مورد، عدم تایید فرضیات تئوری محور از این نظر جالبند که نتایج با شواهدی از ثابت قدم بودن در رویارویی با بازخورهای منفی در عملکرد کارآفرینانه، سازگارند.
تفکرات منتجه
تئوری شناخت کارآفرینانه. آیا چنین چیزی وجود دارد؟
بر مبنای مقالات دریافتی، ما پیشرفت چشمگیری را در توسعه یک رویکرد شناختی در کارآفرینی، مشاهده نمودیم.
از این نظر ما معتقدیم که تشخیص های کارآفرینانه، کیفیت – برای اهداف ساخت تئوری- بعنوان واحدهایی در جهان تجربی تقریب زده شده است. ما با رضایت متوجه شدیم که مقالات پذیرفته شده جهت چاپ در محدوده چنین مسئله ویژه ای بخوبی در تشخیص چنین ساختارهایی ( مثل تعصبات شناختی، مطالعه اکتشافی،ارزیابی فرصت)؛ چنین متغیرهایی ( مثل اطمینان بیشاز حد، برنامه ریزی اشتباه، تاثیرگذاری مستقل کلی،تفکر تاسفی، تصمیم کارآفرینانه) و چنین رابطه فرضی در میان آنها ( مثلا در کارهای مارک من: رابطه بین سطح تفکر تاسف بار و کارآفرینی/ غیر کارآفرینی تکنولوژی) نقش دارد.
ما همچنین معتقدیم که مقالات ارائه شده در این جلد، هم امکان اشتباه- یعنی احتمال اینکه سیستم علمی تجربی ممکن است ” از طریق تجربه رد و تکذیب شود” – و کاربرد- یعنی قابلیت هم تشریح و هم پیش بینی – را تشریح می نماید. درحقیقت ما معتقدیم کاربرد دیدگاه شناخت کارآفرینانه برای اینکه به ما امکان این را نشان دهد کافی است که – بعد از طی یک دوره ای از ناامیدی تحقیقاتی در عرض سه دهه گذشته- احتمالا در حال حاضر، در محدوده تحقیق شناخت کارآفرینانه، دستگاههای فنی کافی وجود دارند تا به محققان، ابزاری برای تعریف و اندازه گیری بهتر نقش ” افراد کارآفرین” در وظیفه کارآفرینی: ارزیابی فرصت، ایجاد بنگاه اقتصادی، و در کل ایجاد ثروت، را بدهند.
تاکنون باید چه چیزی انجام می شد؟
مطمئنا باید مسائل مربوط به محدوده ها مشخص شوند. بعلاوه همانطوریکه ویراستاران با بازنگران کار می کنند؛ ما متوجه شدیم که تازگی ایده ها و مفاهیم که از علوم شناختی به محدوده کارآفرینی منتقل شده است؛ نیاز به یک توافق گسترده ای در میان محققان کارآفرینی بر عناصر تئوری ( زیرساختها، متغیرها و ارتباطات) وجود دارد که بر روش هایی که قابل پذیرشند (نمونه ها، اندازه گیری ها و تکنیکهای تحلیلی) وابسته اند. ۱
نظرات بسته شده است، اما بازتاب و پینگ باز است.